قاصدک امید

او آمدنی نیست ، آوردنی است ...

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

عصر یک جمعه دلگیر


عصر یک جمعه دلگیر  دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
چرا لحظه ی باران نرسیده است
به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است
به ایمان نرسیده است وهنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است
چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

صبر ...

 

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است


فاضل نظری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

این یکی نه عزیزم


 ای کاش میشد ما آدم بزرگا وقتی دلمون جلوی یه آدم به ظاهر مناسب وایمیسته 
و واسه داشتنش پا به زمین میکوبه ،
دست دلمونو بگیریم و بهش بگیم : این یکی نه عزیزم ! جنسش خوب نیست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

چقدر تنهایی ...



منی که مایه ننگم به حد رسوایی،

چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی

چو خویش یارتودیدم چه نیک فهمیدم،

عزیز فاطمه مهدی ، چقدر تنهایی !


اللهم عرفنی حجتک

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم

 

عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم

بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم

 

گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی

با همین ترفند از او دلربایی میکنم..!

 

من که "شاعر " نیستم اما به عشق او چنین

در میان دوستان " شاعر نمایی" میکنم!!

 

قلب او سنگیست من میکوبمش با شعر ناب

کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم

 

او طلسمم کرده با آن چشمهای میشی اش

شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم

 

من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم

آخرش هم با " غزلاو را، هوایی میکنم

  

 


سید امیر جان دل

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

مبادا...



پیرمردی تو حرم امام رضا به جوانی گفت : سواد ندارم، برام زیارتنامه بخوان 

جوان شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه

السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .

سلام داد به معصومین تا امام عسکری(ع).

جوان پرسیـد : امام زمانت را میشناسی؟

پیرمرد جواب داد : چرا نشناسم؟

جوان گفت : پــس سلام کن.

پیرمرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت 

السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری

جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و گفت:

«و علیک السلام و رحمة الله و برکاتة»

مبادا امام زمان کنارم باشد و او را نشناسم ...



این هم یک غزل زیبا با همین مضمون که دوست عزیزی در نظرات ارسال کردند :

بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم                         
لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
همچو گل کز دیدن خورشید می خندد به صبح
بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم  بهانه تا بگردم دور تو          
آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم
در کنار مسجد کوفه تو را گفتم سلام
پاسخ از لبهات بشنیدم ولی نشناختم
در حریم ساقی کوثر نگاهم بر تو بود
کوثر از دست تو نوشیدم ولی نشناختم
در کنار مرقد شش گوشه جدّت حسین            
خم شدم دست تو را بوسیدم ولی نشناختم
ای دل غافل  که همچون سایه نزد آفتاب          
پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم
در منی پیش تو بنشستم ندانستم توئی        
با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم
در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت           
از نفس های تو بوئیدم ولی نشناختم
سجده بر پای تو آوردم نگفتی کیستم      
چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم
غفلت میثم ببین یک عمر رخسار تو را
در همه آینه ها دیدم ولی نشناختم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

واسطه ...


واسطه که میاد تو کار
کیفیت بالا نمیره
فقط قیمت زیاد میشه ... 

حرفامونو رو در رو بگیم !


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

تکیه گاه دردهای زندگی


دستِ زیر چانه ام،


ژستِ شاعرانه نیست


تکیه گاهِ دردهای زندگی ست...!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مائده .م

بهونه زندگی


عزیزم ، این روزا تو شدی بهونه زندگی کردن من ، همین که وقتی منو میبینی از ته دل میخندی ، همین که باهات کلی حرف میزنم و تو با اون چشای خوشکلت نگام میکنی ، همین که همه میگن این وروجک انگار تورو خیلی دوست داره ها ! با هیشکی مثه تو جور نیس ،حتی مامانش ! همینا واسم یه بهونه اس واسه ادامه زندگی ، مطمئنم که وقتی بغلت میکنم ، وقتی باهات حرف میزنم ، وقتی برات لالایی و شعر میخونم میفهمی که یه دنیا دوست دارم و واست جون میدم ، توی این 8 ماهی که تو اومدی تو زندگیمون ، دنیامون رنگی تر شده ... خیلی رنگی تر ...

واسه داشتنت از خدا ممنونیم !


شاید یه روزی که بزرگ شدی نوشته هایی که واست نوشتمو برات بخونم : )

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مائده .م

دل بسپار


دل بسپار ...
به آتشی که نمی سوزاند " ابراهیم " را
و دریایی که غرق نمی کند " موسی " را
نهنگی که نمی خورد " یونس " را
کودکی که مادرش اورا به دست " موجهای نیل " می سپارد تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه می اندازند سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد
آیا هنوز هم نیاموختی؟
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد " نمی توانند "
پس به تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
و او " توکل " کن
و به سمت او قدمی بردار

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مائده .م