گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است
فاضل نظری
عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم
بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند از او دلربایی میکنم..!
من که "شاعر " نیستم اما به عشق او چنین
در میان دوستان " شاعر نمایی" میکنم!!
قلب او سنگیست من میکوبمش با شعر ناب
کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم
او طلسمم کرده با آن چشمهای میشی اش
شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم
من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم
آخرش هم با " غزل" او را، هوایی میکنم
دستِ زیر چانه ام،
ژستِ شاعرانه نیست
تکیه گاهِ دردهای زندگی ست...!
عزیزم ، این روزا تو شدی بهونه زندگی کردن من ، همین که وقتی منو میبینی از ته دل میخندی ، همین که باهات کلی حرف میزنم و تو با اون چشای خوشکلت نگام میکنی ، همین که همه میگن این وروجک انگار تورو خیلی دوست داره ها ! با هیشکی مثه تو جور نیس ،حتی مامانش ! همینا واسم یه بهونه اس واسه ادامه زندگی ، مطمئنم که وقتی بغلت میکنم ، وقتی باهات حرف میزنم ، وقتی برات لالایی و شعر میخونم میفهمی که یه دنیا دوست دارم و واست جون میدم ، توی این 8 ماهی که تو اومدی تو زندگیمون ، دنیامون رنگی تر شده ... خیلی رنگی تر ...
واسه داشتنت از خدا ممنونیم !
شاید یه روزی که بزرگ شدی نوشته هایی که واست نوشتمو برات بخونم : )