قاصدک امید

او آمدنی نیست ، آوردنی است ...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

اسم او ...


من نگاهش میکنم ، او هم نگاهم میکند 
او برای دل بریدن ، من برای دل بری

عشق یعنی ، تار موهای تنت می ایستند 
هرزمان که اسم او را ، روی لب می آوری

فریدون مشیری
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مائده .م

صبر ...

 

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!

دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است


فاضل نظری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

چقدر تنهایی ...



منی که مایه ننگم به حد رسوایی،

چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی

چو خویش یارتودیدم چه نیک فهمیدم،

عزیز فاطمه مهدی ، چقدر تنهایی !


اللهم عرفنی حجتک

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم

 

عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم

بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم

 

گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی

با همین ترفند از او دلربایی میکنم..!

 

من که "شاعر " نیستم اما به عشق او چنین

در میان دوستان " شاعر نمایی" میکنم!!

 

قلب او سنگیست من میکوبمش با شعر ناب

کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم

 

او طلسمم کرده با آن چشمهای میشی اش

شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم

 

من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم

آخرش هم با " غزلاو را، هوایی میکنم

  

 


سید امیر جان دل

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م

تکیه گاه دردهای زندگی


دستِ زیر چانه ام،


ژستِ شاعرانه نیست


تکیه گاهِ دردهای زندگی ست...!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مائده .م

دل من ...

 

 

دل من پشت سرت کاسه ی آبی شد و ریخت

کی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مائده .م

عشق

 


مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست

همه با قافیه ی “عشق” مصیبت دارند
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مائده .م

فردا کسی که با پسرش راه می رود

 

کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است

انگار از جنوب به این شهر آمده است

خود را بغل گرفته و خوابیده روی سنگ

مثل درخت‌های خیابان مجرّد است 


" آقا..! بلند شو...! کمرت یخ نمی زند..!!؟ 

سرمای سنگفرش برای بدن بد است !


مهمان‌سرا، هتل، نه ..! اقلّاً برو حرم 

این‌جا به هر دری بزنی باز مشهد است..."

 

  گفتم : مگر امام رضا دکتری کُنَد

از بندر آمدم ... پسرم پای مرقد است..!


یک سال پیش زائر مشهد شدم، نشد 

امسال هم دخیل ِ امیدی مجدّد است

از کودکی فلج شده با چرخ می رود

امسال رفته مدرسه، اسمش محمد است


نقّاشی‌اش کشیده دو تا کفش، شکل ابر

ابری که گرم بارش بارانِ ممتد است


 نقاشی اش کشیده خودش را کبوتری

آن هم کبوتری که نگاهش به گنبد است


...امشب دلم حرم زده شد، حرمتش شکست

دیدم برای عرض ارادت مردّد است،


بیرون زدم به سمتِ خیابان برای خواب

شاید همین نصیب من از لطف ایزد است..."

.

.

.

فردا کسی که با پسرش راه می رود

کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مائده .م