
من نگاهش میکنم ، او هم نگاهم میکند
او برای دل بریدن ، من برای دل بری
عشق یعنی ، تار موهای تنت می ایستند
هرزمان که اسم او را ، روی لب می آوری
فریدون مشیری
گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است
فاضل نظری
عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم
بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند از او دلربایی میکنم..!
من که "شاعر " نیستم اما به عشق او چنین
در میان دوستان " شاعر نمایی" میکنم!!
قلب او سنگیست من میکوبمش با شعر ناب
کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم
او طلسمم کرده با آن چشمهای میشی اش
شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم
من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم
آخرش هم با " غزل" او را، هوایی میکنم
دستِ زیر چانه ام،
ژستِ شاعرانه نیست
تکیه گاهِ دردهای زندگی ست...!